امروز جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
۱۱:۲۸:۵۵ - دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۹
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
به وقت “تلخ نگاری”
گیلنا – روایتی که در ادامه به آن پرداخته‌شده مروری بسیار کوتاه از فراز و نشیب‌های پیرمردی است که روزگار، سرنوشتش را بی‌رحمانه به کنج خیابان‌های شهر گره‌زده است. به گزارش گیلنا زا رشت – حمیدرضا دنیادیده؛ شباهت بسیار زیادی زمستان ما با دوران کنونی جامعه دارد؛ همان‌گونه که سرما و شدت آن پوست‌واستخوان می‌ترکاند؛ […]

گیلنا – روایتی که در ادامه به آن پرداخته‌شده مروری بسیار کوتاه از فراز و نشیب‌های پیرمردی است که روزگار، سرنوشتش را بی‌رحمانه به کنج خیابان‌های شهر گره‌زده است.

روایتی ترش‌وشیرین از هم‌نشینی با پیرمرد بی‌خانمان رشتی

به گزارش گیلنا زا رشت – حمیدرضا دنیادیده؛ شباهت بسیار زیادی زمستان ما با دوران کنونی جامعه دارد؛ همان‌گونه که سرما و شدت آن پوست‌واستخوان می‌ترکاند؛ تنگی معیشتی، ناعدالتی در نیکی و بعضاً سیر بودن و خبر نداشتن از بی‌پناهان و گرسنگان، نه‌تنها پوست‌واستخوان بلکه روح بلند آدمیت را آزرده‌خاطر و محتمل بسیاری را شرحه شرحه می‌کند.

گرچه رویدادهای تلخ و شیرین روزگار، فرهنگ و تمدن و قرابت فیزیکی و معنوی قلوب مردم را به یکدیگر نزدیک کرده اما همچنان در دور دور گردی‌های شهرها، معابر و کوچه و بعضاً پستوها و حاشیه شهرها، دردمندانی مشاهده می‌شوند که سنگ رویین آسیاب ناجوانمردانه روح و جسمشان را درهم‌شکسته و حیات آزادانه و فعالانه را از آنان سلب کرده است.

راوی در ادامه دردنامه‌ای را به‌مرور مطرح کرده که بیان آن، این روزها در لابه‌لای اخبار خوب و بد رسانه‌ها به جهت تعدد رویدادها صیقل یافته و انتزاعا و عملاً جامانده درحالی‌که توقفی هرچند کوتاه می‌تواند نگاهمان را به موضوع تغییر دهد.

رهگذر بودم و پیرمردی خرابه نشین (البته در پاگرد بانکی برچیده شده) را دیدم. او ماسک بر صورت داشت و ازآنجاکه بسیاری نسبت به خودمراقبتی بی‌توجه‌اند، توجهش مرا مجذوب او کرد. به شماره سمتش رفتم، بازایستادم و باز رفتم. نزدیک‌تر شدم. دیدم مقراضی به دست دارد و بستنی می‌خورد. به لهجه گیلکی تعارف کرد. بفرما بستنی. گفتم مگر می‌شود گیلانی باشی و دلت بزرگ نباشد؟! احساس خوبی کرد و گفت بیا کنارم بنشین، می‌روم برایت بستنی بگیرم، به‌سختی مانع‌اش شدم و این بهانه‌ای برای شروع گپ و گفتمان شد.

عمو جمشید یکی از آن رنج‌دیدگان روزگار کنونی ماست که روزی رفیق گرمابه و گلستان پدران نه‌چندان دور ما بود. میز خطابه‌اش کارتن مندرسی است که ساعاتی جامه‌ خوابش می‌شود و دقایقی پرده‌ای برای حفظ و حراست از نداشته‌هایش.

هم‌نشین یکی از شب‌های دراز زمستان ما، میزبانی را در حقمان ادا می‌کند و خرقه می‌بخشد باآنکه خود آه در بساط ندارد و با ناله سودا می‌کند. عمو می‌گوید از هیچ من بپوش تا سرما بر تو غلبه نکند؛ اینجا پی بردم که او بخشنده است و ممکن است زندگی را با این روحیه کریمانه با دیگری معاوضه کرده باشد.

بی‌پرده و راست بگویم! برادران ترس و خوف همراه من هستند و مدام در گوشم می‌خوانند که فرار را برقرار ترجیح بده. اینجا نشین! غافل از اینکه نهال محبت را دل کاشته و آن را با مهر برابری و انسانیت آب‌داده است. از تاریکی شب و سیر بی‌قرار زمان بی‌قرار بودم که بمانم، اما ماندم و شنیدم آنچه در پس قواعدِ است و گفت و شد و افزودِ دنیای خبرم پنهان بود.

جلوتر که رفتیم از چرایی اینجا ماندنش جویا شدم. عمو جمشید مدعی شد برحسب جرمی، سال‌ها در زندان و بود پس از گذشت ۲۰ سال از بند خلاصی یافته است. سراغ مال و عیالش را گرفته که دید همه را ازدست‌داده و تنها مادری برایش باقی‌مانده که به‌ آن سبب نیز از مالش گذشته و بعدها تاکنون آواره کوچه‌پس‌کوچه‌ها شده است.

از عمو خواستم خلاصه‌ای ازآنچه تاکنون زندگی کرده را بازگو کند تا از متن زندگی‌اش درس بگیرم و او نیز بدون اینکه لب باز کند ماحصل ۶۰ سال عمر خود را ساعت‌ها تقریر کند، با نگاه مأیوسانه و چند قطره اشک، زندگی را برایم خلاصه کرد. عمو می‌گوید ۳۲ بهار را با تنهایی هم‌نشین است و ۱۲ سال هست که موقتاً بی‌بها اجاره‌نشین بانک است.

نگاهی به موبایلم کردم، گویا گپ و گفتمان به میانه رسیده است، عمو از تولد فرزندان خود گفت که اکنون سری در سرها شده‌اند و در کنجی از جامعه صاحب‌نظر و منصب‌اند.

حالا او زندگی را باخته و تجربه‌ها اندوخته که می‌توان از سراسر خسران‌های زندگی‌اش، ساعت‌ها کرسی آسیب‌شناسی و ارائه راهکار تعلیم و تربیت در پی نافرمانی‌های اجتماعی و بزه‌های مدنی گذاشت و خود نیز تعلم گرفت.

مددخواه پیر جامعه ما معتقد است خطایی کرده و تاوانش را بنا بر مُرّ قانون داده و اکنون دست یاری به‌سوی متولیان امر دراز کرده تا شاید در چند صباح باقی‌مانده، آن روی خوش زندگی که سال‌ها از او فراری است و سرکشی می‌کند، آشتی کرده و از روزگار لذت ببرد.

پیرمرد ستم دیده روایت ما که اکنون اشک حاصل از دود‌ ناخردی‌های دیروزش خشک‌شده، همچون جوان دم بخت زمانه ما به مدد خواهی و پشتیبانی نهادهای حمایتی نیز راضی نیست. او دربه‌در جویای کسب‌وکار است تا بتواند از شرایط فعلی خارج شود و سیما و منظر محل را با تکدی‌گرایانگی و عزلت‌گزینی برای فرزندان شهر و دیارش زشت، نامیمون و نامتعارف نسازد.

طبع بلند پیرمرد قامت خمیده برای کار گرفتن و مزد گرفتن قابل‌ستایش است اما چشم بستن در برابر واقعیت‌های میدانی و ملموس با نابرابری‌ها و بی‌تفاوتی‌های ناملموس عده‌ای قابل‌پذیرش نیست و مستحق توجه و تأمل است.

عمو جمشید، یکی از چند صد آسیب‌دیده اجتماعی جامعه ماست که باید نگاه‌ها نسبت به آن‌ها تغییر کند و رویکرد قانون‌نویسی و اجرای دقیق آن‌ها باتقوا و احساس نوع‌دوستی عجین شود تا بتوان شهر آرمانی را برای فرزندان و آیندگان فراهم کرد چراکه تنها با طرح و لایحه، مفاد قانونی، تبصره و ماده‌واحده چه یک‌فوریت و چه چند صد فوریت هم که باشد فقیر و مستمند، سفره‌اش از کف خیابان‌ها و معابر جمع نمی‌شود.

داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب

  • آخرین اخبار
  • گوناگون
اینجا جای تبلیغات شماست ! اینجا جای تبلیغات شماست ! اینجا جای تبلیغات شماست ! اینجا جای تبلیغات شماست ! اینجا جای تبلیغات شماست ! اینجا جای تبلیغات شماست !